گزیده ای از صحبتهای رضا شاه خطاب به خامه فرج الله بهرامی در سفرنامه مازندران
در واقع قسمتهایی که من انتخاب کرده ام، اشاراتی به تاریخ دارد،شناخت رضا شاه از مردم ایران و همینطور
نارضایتی ایشان از دولتهای بیگانه است .پدیده هایی که در آن زمان بستری بود برای نابودی کامل ایران.علت سفر به مازندارن و ایجاد راه به آن جهت مهم است که در نبود چنین راهی عملا دولت مرکزی ایران دسترسی به منابع دریای خزر نداشته و در واقع صنایع شیلات،کشتیرانی،نفت و گاز و ... در اختیار مطلق همسایه شمالی بود...راه آهن سراسری هم علاوه بر ایجاد ارتباطات، سبب تبادلات از مرزهای شمال تا جنوب می گشت که بسیار در اقتصاد ایران حیاتی بوده و هست.
همه چیز را می شود اصلاح کرد. هر زمینی را می شود اصلاح نمود. هرکارخانه ای را می توان ایجاد کرد. هر مؤسسه ای را می توان بکار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملکت تاخت و تاز کرده اند. تمام سلول های حیاتی آنرا غبار کرده، به هوا پراکنده اند و حالا، من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب مجدد آنها بذل توجه نمایم. اینهاست آن افکاری که تمام ایام تنهائی مرا به خود مشغول، و یک ساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است…..
هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، برروی یک تل خرابه و ویرانه برعهده گرفته ام. این کار شوخی نیست و سرمن در حین تنهائی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است....
تلگرافاتی که بین تهران و پاریس مخابره و مبادله میشد، و بعضی از آنها را در آخر کتاب سفرنامه خوزستان مندرج ساختهام، حقیقت این معنی را کاملاً روشن میسازد که سابقین من، تا چه درجه عداوت خود را نسبت بهاین مملکت مسجل داشته، و چه نقشة خائنانهای را در اطراف محو و اضمحلال ایران و من طرح کرده بودند.
نقشه را منظم طرح کرده بودند، اما خدا نخواست. آن کمکها و مددها که در عالم غیب مکنون است، نقشههای مطروحه را مبتذل و مفتضح ساخته، ایران را با دست من سوق داد بهآن مرحلهای که اهمیت آن برهیچکس پوشیده نیست.
اقرار میکنم که در این راه فقر فکری محیط، فقر خزانة مملکت، جهل و بیاطلاعی جامعه، و از همه بدتر معتاد شدن افراد در طی سالیان سال به تحمل خواری، و اعتیاد بهتزویر و دروغگوئی و ریب و ریا و مجذوب ماندن بهآقائی و سرپرستی اجانب، چنان کار را برمن دشوار و سخت ساخته بود که مشکل بتوانم از عهده توصیف و تشریح آن برآیم.همینقدر میگویم پیروی من از قوانین مسلم طبیعی اصل پابرجائی بود که تمام عروق و اعصاب مرا در تحت سلطه و اقتدار خود نگاه داشته و بالاخره همان تکیه به خداوند و قوانین خدائی موجب شد که از هیچ امر غیر منتظرهای اندیشه نکرده، رفتم بهآن راهی که خدا خواسته و طبیعت پسندیده بود، من هم تبعیت و تعقیب کردم.
پس از آنکه بدبختی ایران بهاعلی درجه و اوج کمال رسید، و نقشة جغرافیائی این مملکت، رنگ اولیة خود را از دست داد و بهدو منطقة نفوذ تقسیم گردید، قاطعان طریق نه تنها در اطراف پایتخت، بلکه در وسط پایتخت به قتل نفوس و نهب اموال پرداختند. پس از آنکه امید نجاتی از هیچ طریق و هیچ طرف برای اهالی این سرزمین باقی و برقرار نماند، و پس از آنکه نقشة ترور و کشتن خود من، به دست دربار ترسیم شد و تا درجهای هم در مقام عمل برآمدند، اهالی ایران با عجز و الحاح و بهوسیله مجلس مؤسسان، سرپرستی این مملکت را از من تقاضا کردند. من نیز بنام خدا و وطن از آرزوی مردم استقبال کرده، پس از تأمین انتظامات اولیه، که شرح آنرا باید در مجلدات عدیده نوشت، اولین تصمیمی که بهمخیلهام خطور کرد، مسافرت به مازندران بود.
من وطن خود ایران را بهخوبی میشناسم. ایالات و ولایات و شهرها و قصبات مهم آنرا تماماً دیدهام، و حتی در اغلب قراء و دهکدههای آن بیتوته کردهام. تصور میکنم احدی در ایران بهقدر من بهجزئیات اخلاق و عادات و رسوم اهالی واقف و آشنا نیست، زیرا افراد برجسته و مشخص آن را، در هر ضلعی از اضلاع مملکت باشند شخصاً میشناسم و به اصول زندگانی، طرز تفکر، ایمان و عقیده، تخیلات و توهمات آنها واقفم.بالاخره مهندسین ایرانی که بهیچوجه تشویقی ندیده بودند، و در کمال یأس و نومیدی صرف ایام میکردند، براثر صدور امر من راجع بهایجاد راه مازندران، میدانی برای ابراز کوشش و مجاهده و دانش خود بازیافتند. من نیز شب و روز مراقبت کرده موانع بودجه را مرتفع ساختم، و کارگران را ترغیب و تحریص نمودم تا آنکه پس از هشت ماه، مشکلترین قسمتها که عبارت باشند از گردنههای مرتفع کوهستان، شکافته شد و مقدمات امر فراهم گردید.
هنگامی که برای بازدید اوضاع لشگری و کشوری خراسان در سرحدات شمال شرقی، با وجود گرمای مردادماه مشغول سرکشی امور بودم، تلگرافاً به من اطلاع دادند که راه مازندران قابل عبور شده، و هیئت دولت اجازه خواستهاند که برای اجرای مراسم افتتاح راه به مازندران و استرآباد حرکت نمایند. واقعاً این خبر مرا زایدالوصف مسرور ساخت. زیرا که این جاده را یکی از راههای نجات، برای اوضاع اقتصادی میدانم، و یقین دارم تجارت شمال را بکلی تغییر و ترقی خواهد داد.راجع به تجارت شمال و موقعیت بنادر بحرخزر، مدتی بود که پیشآمدهای غیر منتظرهای از طرف دولت شوروی روسیه فراهم میشد. راپرتهای بسیار از بنادر شمالی میرسید و مذاکرات طولانی با دولت شوروی جریان داشت.این دستور را بهمأمور اعزامی دادم که ه کارگران سیاسی روس خاطر نشان کند که از این ممانعت، خسارات عمده به تجار و کلیه اهالی ولایت شمالی وارد میشود. در ضمن عواقب این قبیل خصومتهای ناگهانی و غیر لازم را گوشزد نماید و حقیقاً علت از نامهربانی را از طرف دولتی که خود را میخواهد پیشآهنگ سعادت نوع بشر و رفاهیت آن معرفی کند بپرسد.
در واقع قسمتهایی که من انتخاب کرده ام، اشاراتی به تاریخ دارد،شناخت رضا شاه از مردم ایران و همینطور
نارضایتی ایشان از دولتهای بیگانه است .پدیده هایی که در آن زمان بستری بود برای نابودی کامل ایران.علت سفر به مازندارن و ایجاد راه به آن جهت مهم است که در نبود چنین راهی عملا دولت مرکزی ایران دسترسی به منابع دریای خزر نداشته و در واقع صنایع شیلات،کشتیرانی،نفت و گاز و ... در اختیار مطلق همسایه شمالی بود...راه آهن سراسری هم علاوه بر ایجاد ارتباطات، سبب تبادلات از مرزهای شمال تا جنوب می گشت که بسیار در اقتصاد ایران حیاتی بوده و هست.
همه چیز را می شود اصلاح کرد. هر زمینی را می شود اصلاح نمود. هرکارخانه ای را می توان ایجاد کرد. هر مؤسسه ای را می توان بکار انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟ سالیان دراز و سنوات متمادی است که روی نعش این مملکت تاخت و تاز کرده اند. تمام سلول های حیاتی آنرا غبار کرده، به هوا پراکنده اند و حالا، من گرفتار آن ذراتی هستم که اگر بتوانم، باید آنها را از هوا گرفته و به ترکیب مجدد آنها بذل توجه نمایم. اینهاست آن افکاری که تمام ایام تنهائی مرا به خود مشغول، و یک ساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال کرده است…..
هیچ چیز در این مملکت درست نیست. همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را، برروی یک تل خرابه و ویرانه برعهده گرفته ام. این کار شوخی نیست و سرمن در حین تنهائی، گاهی در اثر فشار فکر در حال ترکیدن است....
تلگرافاتی که بین تهران و پاریس مخابره و مبادله میشد، و بعضی از آنها را در آخر کتاب سفرنامه خوزستان مندرج ساختهام، حقیقت این معنی را کاملاً روشن میسازد که سابقین من، تا چه درجه عداوت خود را نسبت بهاین مملکت مسجل داشته، و چه نقشة خائنانهای را در اطراف محو و اضمحلال ایران و من طرح کرده بودند.
نقشه را منظم طرح کرده بودند، اما خدا نخواست. آن کمکها و مددها که در عالم غیب مکنون است، نقشههای مطروحه را مبتذل و مفتضح ساخته، ایران را با دست من سوق داد بهآن مرحلهای که اهمیت آن برهیچکس پوشیده نیست.
اقرار میکنم که در این راه فقر فکری محیط، فقر خزانة مملکت، جهل و بیاطلاعی جامعه، و از همه بدتر معتاد شدن افراد در طی سالیان سال به تحمل خواری، و اعتیاد بهتزویر و دروغگوئی و ریب و ریا و مجذوب ماندن بهآقائی و سرپرستی اجانب، چنان کار را برمن دشوار و سخت ساخته بود که مشکل بتوانم از عهده توصیف و تشریح آن برآیم.همینقدر میگویم پیروی من از قوانین مسلم طبیعی اصل پابرجائی بود که تمام عروق و اعصاب مرا در تحت سلطه و اقتدار خود نگاه داشته و بالاخره همان تکیه به خداوند و قوانین خدائی موجب شد که از هیچ امر غیر منتظرهای اندیشه نکرده، رفتم بهآن راهی که خدا خواسته و طبیعت پسندیده بود، من هم تبعیت و تعقیب کردم.
پس از آنکه بدبختی ایران بهاعلی درجه و اوج کمال رسید، و نقشة جغرافیائی این مملکت، رنگ اولیة خود را از دست داد و بهدو منطقة نفوذ تقسیم گردید، قاطعان طریق نه تنها در اطراف پایتخت، بلکه در وسط پایتخت به قتل نفوس و نهب اموال پرداختند. پس از آنکه امید نجاتی از هیچ طریق و هیچ طرف برای اهالی این سرزمین باقی و برقرار نماند، و پس از آنکه نقشة ترور و کشتن خود من، به دست دربار ترسیم شد و تا درجهای هم در مقام عمل برآمدند، اهالی ایران با عجز و الحاح و بهوسیله مجلس مؤسسان، سرپرستی این مملکت را از من تقاضا کردند. من نیز بنام خدا و وطن از آرزوی مردم استقبال کرده، پس از تأمین انتظامات اولیه، که شرح آنرا باید در مجلدات عدیده نوشت، اولین تصمیمی که بهمخیلهام خطور کرد، مسافرت به مازندران بود.
من وطن خود ایران را بهخوبی میشناسم. ایالات و ولایات و شهرها و قصبات مهم آنرا تماماً دیدهام، و حتی در اغلب قراء و دهکدههای آن بیتوته کردهام. تصور میکنم احدی در ایران بهقدر من بهجزئیات اخلاق و عادات و رسوم اهالی واقف و آشنا نیست، زیرا افراد برجسته و مشخص آن را، در هر ضلعی از اضلاع مملکت باشند شخصاً میشناسم و به اصول زندگانی، طرز تفکر، ایمان و عقیده، تخیلات و توهمات آنها واقفم.بالاخره مهندسین ایرانی که بهیچوجه تشویقی ندیده بودند، و در کمال یأس و نومیدی صرف ایام میکردند، براثر صدور امر من راجع بهایجاد راه مازندران، میدانی برای ابراز کوشش و مجاهده و دانش خود بازیافتند. من نیز شب و روز مراقبت کرده موانع بودجه را مرتفع ساختم، و کارگران را ترغیب و تحریص نمودم تا آنکه پس از هشت ماه، مشکلترین قسمتها که عبارت باشند از گردنههای مرتفع کوهستان، شکافته شد و مقدمات امر فراهم گردید.
هنگامی که برای بازدید اوضاع لشگری و کشوری خراسان در سرحدات شمال شرقی، با وجود گرمای مردادماه مشغول سرکشی امور بودم، تلگرافاً به من اطلاع دادند که راه مازندران قابل عبور شده، و هیئت دولت اجازه خواستهاند که برای اجرای مراسم افتتاح راه به مازندران و استرآباد حرکت نمایند. واقعاً این خبر مرا زایدالوصف مسرور ساخت. زیرا که این جاده را یکی از راههای نجات، برای اوضاع اقتصادی میدانم، و یقین دارم تجارت شمال را بکلی تغییر و ترقی خواهد داد.راجع به تجارت شمال و موقعیت بنادر بحرخزر، مدتی بود که پیشآمدهای غیر منتظرهای از طرف دولت شوروی روسیه فراهم میشد. راپرتهای بسیار از بنادر شمالی میرسید و مذاکرات طولانی با دولت شوروی جریان داشت.این دستور را بهمأمور اعزامی دادم که ه کارگران سیاسی روس خاطر نشان کند که از این ممانعت، خسارات عمده به تجار و کلیه اهالی ولایت شمالی وارد میشود. در ضمن عواقب این قبیل خصومتهای ناگهانی و غیر لازم را گوشزد نماید و حقیقاً علت از نامهربانی را از طرف دولتی که خود را میخواهد پیشآهنگ سعادت نوع بشر و رفاهیت آن معرفی کند بپرسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر