۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

تاریکخانه اشباح دو

جالب است که در ایران هر موضوعی را پیگیری کنی،سر از وزارت اطلاعات در می آوری!!

قضیه از اینجا شروع می شود که  خبر می رسد اختلاف افتاده است در دامن رژیم آنهم سر یک وزیر که اوج هنرمندیش همان بود که دیدیم در رو کردن دست فتنه گران.بالاخره معلوم شد که تمام این سالها مسئولان حکومتی همگی از عوامل به اصطلاح بیگانگان بوده و ما چقدر سخت تلاش می کریم که این موضوع را اثبات کنیم!!و چند روزیست که برایمان مشخص شده که در یک مملکت چندین کیلومتر می توان لوله کشی کرد برای نفت و یواشکی هم با چین و روسیه قرارداد بست و تازه می توان در دوبی با آمریکاییها هم مذاکراتی داشت.به قول آن طنز پرداز که میگوید "آدم خجالت می کشد بگوید که جان ما به وسیله همین وزارت اطلاعات در خطر است"!!!
اما نکته ظریف آنجاست که بعد از یک شایعه در مورد حمله قلبی خامنه ای،صبح روز بعد وی را در همین وزارتخانه مخوف در حال بازدید می بینی.
اما هیچکس فراموش نمی کند قتلهای زنجیره ای وزارت اطلاعات که البته در ظاهر در سطح سعید امامی باقی ماند و اینکه قبل از آن چه فضای خفقانی در کشور حاکم بوده و البته امروز نیز هست.و البته شاید خیلی ها هم فراموش کرده باشند که این سازمان مخوف به بهانه تامین نیازهای مالیش و تصرف بسیاری از منابع اقتصادی وارد فازی به نام خط ترانزیت مواد مخدر می شود که افشای نسبی آن به واسطه قتل فاطمه قائم مقامی و سیامک سنجری صورت می گیرد.
و بعد از آن واقعه تلخ هجدهم تیر اتفاق می افتد و خامنه ای در یک  نمایش تلویزیونی ظاهر می شود و هر آنچه که او می گوید به صورت عکس اتفاق می افتد و دانشجویان با آن روشهای وحشیانه مورد هجوم و ضرب و شتم قرار گرفته و روانه بازداشتگاههای اطلاعاتی شده و به روشهای غیر انسانی اعتراف کرده در دادگاههای غیر عادلانه و یکطرفه محکوم و سالهای عمر با ارزششان را یا در زندان باید می گذراندند و یا اعدام شدند.
اما از این مختصر تاریخ که بگذریم،اگر نیک نظر کنیم،می بینیم که تاریخ تکرار پذیر شده است و تنها تفاوتش کیفیت و کمیت وقایع در زمانهای مختلف است.فردای بیست و دوم خرداد هشتاد و هشت بستری را برای ابراز عقاید و مخالفت با رژیم دیکتاتور ساخت.بلافاصله حادثه کوی دانشگاه به همان شکل وحشیانه اش شکل گرفت،باز هم خامنه ای نطق کرد اینبار گریستنش شکل دیگری داشت ولی تنها مفهومش فرمان حمله به مردم و آتش گشودن بر روی مردم بی دفاع بود. کهریزک خلق شد تا کمبود فضای زندانها جبران شده و به صورت دسته جمعی دست به جنایت و تجاوز،هتک حرمت و قتل بزنند.و قتلهایی از همان دست قتلهای هدف دار ولی به شکلی جدید.اینبار هدفها عموما در میان جمعیت به قتل می رسند که هم حساب کار دست دیگران بیاید که رژیم  یکه تازتر و گستاختر شده و هم خبری از محافل سعید امامی نباشد.اما هستند در این میان مقتولانی که به سبک گذشته ربوده شده و یا به ضرب چاقو مضروب شده و یا جسدشان را با اسید سوزانده اند،یا پزشک بوده اند و در کهریزک و یا استاد دانشگاه و...!
و فعالان سیاسی،روزنامه نگاران و وکلا راهی جز زندان ندارند.
 بقول هگل "تمام شخصیتها و وقایع تاریخی مهم دوبار به روی صحنه می آیند"

اما قبل از هر چیز درباره این سازمان کثیف و البته مخوف باید گفت که بدنه اصلی اش را افرادی تشکیل می دهند که در مدرسه حقانی دوره دیده اند و در طول مدت سی و دو سال گذشته در پستهای مهم مملکتی و بخصوص در این سازمان حضور چشمگیری داشته اند که احمد جنتی و مصباح یزدی از گردانندگان اصلی آن هستند و جالبتر آنکه احمدی نژاد هم یکی از همین دوره دیده هاست. جالب تر آنجاست وقتی به سراغ پرونده رحیم مشائی هم که می روی باز سر از وزارت اطلاعات در می آوری و از سپاه و نقدی وکردستان و ....!!! از طرفی هم برخی از چهره هایی که احمدی نژاد از کار بر کنارشان می کند سر از بیت رهبری در می آورند واینگونه می شود که بقول مارکس تمام آن وقایع و اشخاص واقعه ساز که بار اول تراژدی خلق کردند،اینبار یک نمایش کمدی به راه انداخته اند.

اگر از سفر آخر احمدی نژاد صرف نظر کرده و حوادث آن منطقه و تصادفات منجر به مرگ اخیر را تصادفی فرض کنیم می توان خوش بین بود که نوری بر تاریکخانه اشباح مورد اشاره اکبر گنجی تابیده و اشباح سعی می کنند با قربانی کردن یکدیگر همچنان در بخش تاریک،سایه وار به حیاتشان ادامه دهند.
اما این فرض را نباید نادیده گرفت که در حاشیه امن حوادث اخیر و با نزدیک شدن تاریخ انقضای برخی از چهره ها، محفلی جدید اقدام به ایجاد تاریکخانه دیگری کرده است که در این صورت باید در آینده ای نه چندان دور منتظر حوادثی بزرگتر از اینها باشیم. 

در این صورت نبرد بین اقتدارگرایان و هزینه هایی که آنها مجبور به پرداختنش هستند بهترین فرصت برای مردم است تا از این ضعف نهایت استفاده را بکنیم و ضربه ای سهمگین بر پیکره رژیم وارد کرده و برای همیشه از صفحات  تاریخ پاکشان کنیم.

پاینده باد ایران و زنده باد ایرانی.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

اصلاحات و قتلهایش!

همیشه این مساله مثل ناقوسی در گوشم صدا می کند از این اتفاقات فراموش شده و همیشه در عجبم از این بت سازیها که چرا فکر می کنیم که گروهی از حکومتیان به یاری ملت می آیند.
شب هنگام خواستم حوادث را مرور کنم و از این رو نگاهی انداختم به برگی از تاریخ و تصمیم گرفتم با انتشار این اسناد بار دیگر یادآور شوم که ماهیت رژیمی که برای بخشی از آن سنگ به سینه می زنیم چیست!
زمانیکه علی خامنه ای موضوع "تهاجم فرهنگی" و شبيخون فرهنگی" غرب را مطرح ساخت  پروژه قتل عام درمانی در دستور کار قرار گرفت .دوران رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی با ترور عبدالرحمن قاسملو، عبدالله قادری و رسول فاضل در اتريش آغاز شد. در دوران رياست جمهوری او کاظم رجوی در ۴/۲/ ۱۳۶۹ در سويس ترور و عبدالرحمن برومند در ۲۹/۱/۱۳۷۰ ترور شدند. در ۱۷/۵/ ۱۳۷۰، بختيار در فرانسه سلاخی شد.ترور صادق شرفکندی وچهار چند تن ديگر در رستوان ميکونوس در تاريخ ۲۶/۶/۱۳۷۱ در برلين رخ داد. فريدون فرخزاد در ۱۵/۵/ ۱۳۷۱ در شهر بن آلمان ومحمد حسين نقدی در ۲۴/۱۲/ ۱۳۷۱ در شهر رم ايتاليا کشته شدند. عثمان محمد امينی را در ۴/۳/ ۱۳۷۳ در کپنهاک دانمارک کشتند.
اما این پایان ماجرا نبود و تا نابودی کامل دگر اندیشان و آن هم به شیوه های وحشیانه و قرون وسطایی پیش رفت.نمی شود اینها را بخوانی و در عمق وجودت درد را احساس نکنی،یا اشک نریزی و از اینکه در چنین دنیایی زندگی می کنی احساس نفرت نداشته باشی.
۱- دکتر کاظم سامی، دبیرکل جاما در ۳۰ آبان ۶۸ در تهران بدست ماموران امنیتی در محل کار خویش و در برابر چشمان همسرش با ضربات چاقو به قتل رسید. (قابل توجه است محمود احمدی‌‌نژاد به مدت دو روز به عنوان مظنون در این پرونده در بازداشت به سر برد و پس از آن بدون برگزاری دادگاه آزاد شد.)

۲- دکتر تقی تفتی، همسر و دو فرزندش (سال۷۲) در خیابان پاسداران و در منزل مسکونی خود کشته شدند.

۳- علی اکبر سیرجانی (آذر ۷۳) نویسنده معروف و خالق ضحاک ماردوش در ۲۲ اسفند ۱۳۷۲ خورشیدی توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و در ۶ آذر ۷۳ در زندان اطلاعات (توحید) توسط شیاف پتاسیم به قتل رسید.

۴- شمس‌الدین امیرعلایی (مرداد ۷۳) همکار زنده‌یاد دکترمحمد مصدق و نخستین سفیر جمهوری اسلامی پس از انقلاب در فرانسه و از رهبران جبهه ملی ایران در اثر یک تصادف مشکوک به قتل رسید.

۵ و ۶- کشیش دیباج و کشیش میکائیلیان (مرداد ۷۳) پس از ربوده شدن به قتل رسیدند و جنازه قطعه قطعه شده آنها که در یک فریزر نگهداری می‌شد بعدها کشف شد. با ترتیب دادن یک نمایش امنیتی سه دختر عضو سازمان مجاهدین خلق مسئول این قتل‌ها اعلام شد!

۷- محمدتقی زهتابی (دی ۷۷) مورخ و زبان‌شناس.

۸- معصومه مصدق (پاییز ۷۷) نوه دکتر مصدق، قاتلان در خانه وی دست‌هایش را بسته و شکنجه‌اش دادند. سپس پارچه‌ای به حلق او فروکرده و او را به قتل رساندند. چمدان وی و مدارک شخصی دکتر مصدق پس از قتل وی ناپدید شد.

۹- زهره ایزدی (۷۳) از دانشجویان پزشکی دانشگاه تهران بود. وی به علت دگراندیشی به قتل رسید.

۱۱- احمد میرعلایی (آبان ۷۴) در دوم آبان از منزل خارج شد و دیگر بازنگشت. جسد وی در یکی از کوچه‌های شهر اصفهان کشف شد.

۱۲- اشرف‌السادات برقعی (اسفند۷۴) در خانه خود در قم به قتل رسید.


۱۳ و ۱۴- مولوی عبدالملک ملازاده و مولوی جمشیدزهی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب و از متفکران اهل سنت بودند که در کراچی پاکستان کشته شدند. مولوی عبدالملک پیش از قتل در ایران زندانی بود.

۱۵ و ۱۶- ماموستا فاروق فرساد و ماموستا محمد ربیعی (سال ۷۴) هر دو سنی مذهب بودند. محمد ربیعی امام جمعه کرمانشاه بود که با تزریق آمپول هوا کشته شد. فاروق فرساد نیز در تبعیدگاه خود به همان روش به قتل رسید.

۱۷- دکتر احمد صیاد (بهمن ۷۴) از متفکران اهل سنت، پس از بازگشت از سفر در فرودگاه بندرعباس توسط دو تن دستگیر و چند روز بعد جسد وی در فلکه میناب این شهر کشف شد.

۱۸- دکتر عبدالعزیز مجد (۷۵) استاد دانشگاه زاهدان از پیروان مذهب تسنن بود. وی پس از سخنرانی انتقادی از مجموعه تلویزیونی امام علی ربوده شد. خودروی او در کنار اطلاعات استان و جنازه او در زاهدان کشف شد.

۱۹ تا ۲۴- جواد سنا (شهریور ۷۵)، جلال متین (مهر ۷۵)، زهرا افتخاری (آذر ۷۵)، سید محمود میدانی به همراه دو تن دیگر (فروردین ۷۶) همگی ساکن مشهد بودند و پس از خارج شدن از محل کار یا منزل به قتل رسیدند.

۲۵- کشیش محمد باقر یوسفی (روان‌بخش) (مهر ۷۵) در ساری به قتل رسید.

۲۶- غفار حسینی (آبان ۷۵) در آپارتمان خود در تهران کشته شد.

۲۷- سیامک سنجری (آبان ۷۵) وی در ۱۳ آبان در ۲۸ سالگی و در آستانه ازدواجش کشته شد.

۲۸- دکتر احمد تفضلی (دی ۷۵) محقق، نویسنده و استاد دانشگاه بود. وی در ۲۴ دی ماه در راه خانه ناپدید شد. جنازه وی همان شب در کنار اتومبیلش کشف شد. جمجمه‌اش شکسته و استخوان‌های پا و دستش از جا درآورده شده بود. وی پیگیر پرونده ترور "رضا مظلومان" بود.

۲۹ و ۳۰- منوچهر صانعی و فیروزه کلانتری (بهمن ۷۵). صانعی کارمندی که بر روی اسناد بنیاد مستضعفان کار می‌کرد به همراه همسرش در ۲۸ بهمن ربوده شدند.

۳۱- ابراهیم زال‌زاده (اسفند ۷۵) نویسنده و روزنامه‌نگار و ناشر در ۵ اسفند ماه ربوده شد و در فروردین ۷۶ به قتل رسید. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه چاقو پاره کرده بودند.

۳۲ و ۳۳- فرزینه مقصودلو و خواهرزاده‌اش شبنم حسینی (آبان ۷۵) با ضربات چاقو کشته شدند.

۳۴- پیروز دوانی (شهریور ۷۷) نویسنده و فعال سیاسی، هنوز اثری از وی به دست نیامده ولی دادگاه رسیدگی به پرونده قتل‌های زنجیره‌ای نام وی را نیز در پرونده ثبت کرده است.

۳۵ و ۳۶- حمید حاجی‌زاده و کارون پسر ۹ ساله‌اش در (شهریور ۷۷) وی در سی و یکم شهریور در سن ۴۷ سالگی به خاطر اشعار ملی که می‌سرود در حالی که پسرش را در آغوش داشت با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسید. به کارون نیز ۱۵ ضربه کارد وارد شده بود.

۳۷ و ۳۸- داریوش و پروانه فروهر (اول آذر ۷۷) دبیرکل حزب ملت ایران. این زوج فعال سیاسی ۱۸ و ۲۵ ضربه چاقو در منزل خود به قتل رسیدند. لوازم شخصی و مدارک آنان توسط وزارت اطلاعات برده شد.

۳۹- محمد مختاری (آذر ۷۷) شاعر و نویسنده از فعالان کانون نویسندگان، پس از ربوده شدن با طناب خفه شد.

۴۰- محمد جعفر پوینده (آذر ۷۷) مترجم و از فعالان کانون نویسندگان مانند محمد مختاری به قتل رسید.

۴۱- احمد میرین صیاد (دی ۷۷) استاد دانشگاه.

۴۲- حسین شاه‌جمالی (مرداد ۷۳) وی یک مسلمان مسیحی شده بود.

۴۳- کشیش هاپیک هوسپیان (مرداد ۷۲) در کرج به قتل رسید.

۴۴- شیخ محمد ضیایی (دی ۷۷) امام جمعه بندرعباس.

۴۵- دکتر جمشید پرتوی (دی ۷۷) متخصص بیماری‌های قلبی و پزشک احمد خمینی بود. او در منزل خود در همسایگی منزل رییس جمهور به قتل رسید.

۴۶ و ۴۷- جواد امامی و سونیا آل‌یاسین (دی ۷۷)

۴۸ و ۴۹- مهندس کریم جلی و فاطمه امامی (دی ۷۷)

۵۰- فاطمه قائم مقامی سرمهماندار هواپیما (زمستان ۷۶)

۵۱- دکتر فلاح یزدی (زمستان ۷۷) پزشک آیت‌الله منتظری که در جلوی چشمان فرزندش به قتل رسید.

۵۲- سعید قیدی از پرسنل نیروی هوایی، جنازه او که با ۳۰ ضربه چاقو به قتل رسیده بود در سعادت آباد پیدا شد.

۵۳- حسین سرشار خواننده ایرانی به جرم خواندن تحریک‌آمیز "ای ایران ای مرز پرگهر" و دوستی با سعیدی سیرجانی دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت، به طوری که حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و در تصادفی ساختگی به قتل رسید.

۵۴- خسرو بشارتی (پاییز ۶۹) جنازه وی در شهر کن کشف شد. او با شلیک گلوله‌ای به مغزش به قتل رسیده بود.

۵۵- مهندس حسین برازنده (دی۷۳) پس از ترک جلسه قرآن در تاریخ ۱۲ دی ماه در شهر مشهد ربوده شد. جنازه وی سه روز بعد در خیابان فلسطین مشهد کشف شد.


و چه بسیارند جوانان و زنان و مبارزان گم نامی که در سلاخ خانه های این رژیم جنایتکارجانشان را از دست داده اند و هنوز هم اوضاع بر همین منوال است .اینها تنها نمونه کوچکی است از آنچه که بر ما گذشته و ما همچنان فراموشکارانه و نا متفکرانه دلخوش اندک تغییراتی هستیم که همه آنها زیر نظر خود رژیم به ما داده شود.
تاریخ درباره ما چگونه قضاوت خواهد کرد؟  

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

تجزیه شناسی بالینی

مساله این است فدرالیسم یا غیر فدرالیسم؟!
امروز در کنار مسایل به ظاهر ساده ای که در حال رخ دادن است مسایلی هم پیش کشیده می شود که ایجاد چالش می کند در زمان نادرست و در حقیقت انرژی را در جای نا صحیحش خرج می کند.توجه به مساله قومیت هرچند در خور توجه است،اما اینکه چگونه به آن پرداخته شود موضوعی مهمتر می باشد.باز کردن مساله در یک رسانه با حضور روشنفکرانی که تنها نماینده یک قومیت میباشد و یا میزبان یک برنامه پر بیننده که با لهجه خاص منطقه خود صحبت می کند و از بینندگان می خواهد که بدون هیچ ترسی با لهجه خود صحبت کنند و نمونه هایی از این دست تنها القا کننده این طرز تفکر بی اساس است که یک قوم به نام فارس هست که حاکم بی چون و چرا و ظالم در این آب و خاک هست و تمام قومیتهای دیگر را زیر یوغ گرفته و تمام وقت به استهزای سایرین می پردازد!و تنها راه خلاصی از این ظلم روز افزون همانا فدرالیسم است و لا غیر!!!
شاید بد نباشید که یاد آوری شود که بیشتر حکومتیان از اقوام غیر فارس هستند و تا جایی که من به یاد می آورم در جنبشهای مردمی به خصوص جنبش اخیر که شخصا در آنها حضور داشتم اشخاصیکه به ضرب و شتم می پرداختند به شهادت تمامی گروهها ماهیتی غیر فارس داشته اند و اگر صدا و سیمای غیر مردمی جمهوری اسلامی به گویشهای اقوام مختلف به چشم طنز نگاه می کند فکر میکنم از انصاف به دور باشد که به حساب یک قومیت بنویسیم و اینگونه در رسانه فارسی زبان مطرح کنیم که سایر اقوام از ترس تهرانیها به گویش خود صحبت نمی کنند کما اینکه بارها در خود تهرانی که این روزها مملو از غیر فارس زبانها شده دیده شده که دو همشهری به محض ملاقات در هر محفلی خیلی راحت به گویش محلی خود صحبت می کنند.
اما مساله از ابتدا چیز دیگری است.بگذارید قدری مو شکافی کنیم و اندکی وارد جزییات شویم.من این فرض را می پذیرم اما می خواهیم مثل هر طرحی نواقص را نیز بگوییم.
یک-نخستین مساله در این مورد داشتن توافق کلی در سطح کشور است که شرط مهم آن داشتن اعتماد متقابل بین اقوام مختلف است.
دو-اتکای به بیگانگان و اتصال به کشورهای دیگر بدترین ضربه تا امروز به این اعتماد سازی زده است.
سه-باید دانست که شرط اصلی استقرار فدرالیسم وجود دموکراسی هست که خود بززگترین مانع برای بسیاری از مسایل امروز ما هست.
چهار-مطالعه درباره کشورهای موفق در فدرالیسم به خوبی نشان می دهد که هیچ یک از آنها برداشتی بر اساس قوم و یا مذهب و گویش را نه در شرایط تیوریک و نه از لحاظ عملی مد نظر نداشته اند و تاکیید بیش از حد بر این موضوع این تصور را به سایرین می دهد که اصل قومیت است.
پنج-اگر تاریخمان را مطالعه کنیم متوجه می شویم که بسیاری از اقوام جدایی خواه و یا فدرال خواه و یا هویت خواه خود نقشهای عمیقی در هویت این کشور داشته اند و امروزه با سر دادن این شعارها خود را به انزوای هر چه بیشتر سوق می دهند.
شش-اما جدی ترین چالش پیش رو اینست که خط کشی های فدرالیستهای ایده آلیست با واقعیات مطابقت ندارد و در بین اقوام مختلف نمی توان به یک نظر واحد در باب فدرالیسم و مرز بندی های آن پیدا کرد.
اما از همه این مباحث که به شکلی گذرا مطرح شد ذکر این مطلب مهم است که در شرایط حساس کنونی دامن زدن به این مسایل که در مرحله دوم اهمیت است نه تنها کمکی به حل بحران موجود نمی کند بلکه به دلایلی که پیشتر ذکر شد بر آتش این تفرقه دامن زده و در نهایت ابزاری می شود در دست رژیم حاکم که هرگاه موجودیتش به خطر افتد از هیچ ترفندی برای بقا مضایقه نمی کند.
ما با احترام به یکدیگر و محترم شمردن تمامی آرای تک تک هموطنان از کرد و ترک و بلوچ و فارس و شمالی و جنوبی و ... و با حفظ اتحاد و یکپارچگی است که می توانیم این حربه را خنثی کنیم و باشد که به زودی در ایرانی آزاد و دموکراتیک بتوانیم بدون هیچ تشنج فکری سیاسی و اجتماعی به دور یک میز نشسته و به شکلی مساوی در اداره کشورمان نقش داشته باشیم.
زنده باد ایرانی و پاینده باد ایران !


۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

از هنر تا خرافات

اول:بعضی از خبرها شدیدا آدم را شوکه می کند و شاید یک دو روز و یا حتی بیشتر وقت آدم را بگیرد که به یک نتیجه ای برسی که چرا اینجوری شد!!
مثلا یک روز از خواب بلند می شوی و می فهمی که نفر اول رژیم حاکم بر سرزمینت موقع دنیا آمدن لب به سخن باز کرده و بعد ازرخصت قابله بیرون آمده و آدم نمی داند اول صبحی این را کجای دلش بگذارد و چگونه این صبحانه را میل کند از شدت باز ماندن دهان و تا می آیی به خودت بیایی می فهمی فرمانده لشکر نیز کار و زندگی را زمین گذاشته و می گردند تا پیدا کنند قابله و خواهر آقا را تا گفته هایشان در تاریخ ثبت شود و مبادا تاریخ بدون ثبت قصه های خواهر ناتنیِ  خامنه ای برای آیندگان نوشته شود.
 البته کم نیست از این دست افاضات که رییس جمهوری بنشیند و از هاله نور و امداد غیبی و ... سخن بگوید و امثالهم در این سی و اندی سالی که از عمر این رژیم خرافه ساز و دروغ پرداز می گذرد که از قضا بیشتر اسباب خنده و دست مایه طنز پردازان می شود و نقل محافل و البته از جهاتی هم تحمیق جامعه که این مورد آخر کمتر به چشم می آید و اتفاقا قسمت مهم ماجرا هم هست.
این یعنی معرفیِ یک دیکتاتوری نظامی تحت لوای حکومت مذهبی بر مردم  تا با تکثیر این خرافه گرایی ها بلاخره آگاه شوند که  نه تنها چنین حکومتی به حقوق جهان شمول مردم ایران اعتنایی نمی کند بلکه قوای نظامی اش برای ثبت خرافات رغبت و از پس آن گمشدن و از بین رفتن حقایق دارد.
این اشخاص کسانی هستند که برای دیگر مذاهب حتی حق حیات قایل نیستند،مسیحیان را گروه گروه دستگیر می کنند،بهاییان را نابود،یهودیت را نفی،سنی ها را گوشه نشین می کنند و امروز می بینیم که در بین خودشان هم به وجود بی بصیرت ها پی برده اند!
در عصرعلم و تکنولوژی،دانشجویان را ستاره دار می کنند،می زنند،از پنجره خوابگاهشان به بیرون پرتاب می کنند،اساتید را اخراج و کلا هر مخالفی را یا در محبس می کنند یا بر سر دار و......
دوم: و صبحی دیگر از خواب بلند می شوی و متوجه میشوی که یکی از مفاخر ایران بر اثر سکته در بیمارستان است و می آیی خبرش را به اطرافیانت بدهی که تازه می پرسند این بابا که میگویی کی هست و باید این وسط بیایی و توضیح دهی که ایشان صاحب برند بیژن هستند و از طراحان نامی ایران در آمریکا که از طراحی پوشاک و ساخت ادکلن بگیر تا اتومبیل رولز رویس و رنگ زرد بیژنی
و از علاقه و عشقش به ایران و حمایت از اپوزوسیون و ....
وبعد از چند ساعت اخبار ضد و نقیض سرانجام فوت ایشان نیز تایید میشود و البته یک دنیا افسوس بابت از دست رفتن یکی دیگر از مفاخر ایران و باز صد افسوس از بقای کسانی که فقط مایه ننگ هستند و از قضا حاکمان وطنم
یادش همیشه زنده است"بیژن پاکزاد"
زنده باد ایرانی پاینده باد ایران

۱۳۹۰ فروردین ۲۶, جمعه

نفتی که می سوزاند!!

هيلاری کلينتون، وزير امور خارجه آمريکا روز سه شنبه  در جريان مهمانی شامی در نشست آمريکا و جهان اسلام در واشنگتن  يادآور شد رژيم ديکتاتوری ايران آمال و آرزوهای دموکراتيک به وجود آمده در جريان انقلاب ۱۳۵۷ را به کلی از بين برده است!!
یاد برنامه مستندی که چند وقت پیش از تلویزیون های مختلف اروپا با زیر نویس های متفاوت پخش شد افتادم .........
خوب با یکی از دوستان بودم و وقتی داشتیم تماشا میکردیم من همه چیز را چند دقیقه ای جلوتر از راوی می گفتم و دوستم هم براش جالب بود و البته می دانست که از میان حادثه آمدم؛...تک تک تظاهراتها و اتفاقات و.........تا صحنه ای که جوانی در میام چماقداران
گیر افتاد و در حالی که گلوی او را می فشردند با باتوم هم به شدت می زدند تا اینکه با کمک مردم نجات پیدا کرد....بغض امانم نداد که ادامه بدم،نمی خواستم صورتمو ببینه .............تو افکارم خودم و اون خاطرات تلخ که بیشتر وقتها هم تو خواب می بینمشون و به قول بچه ها سر وصدام تو خواب غوغا می کنه که شنیدم یکی از افرادی که تو اون برنامه صحبت می کرد،صحبت از این داشت که مردم به خاطر دینشون اومدند و به خاطر موسوی و کروبی و....... و بعد صدای یک زن که از خدا کمک می خواست.
اصلا گیج شدم.انگار یکی با پتک زده باشه تو سرم.ساعتها به خودم می پیچیدم که من به خاطر خودم،زندگیم،وطنم،آزادی و ........
اومدم.من که اصلا رای ندادم.من ابن نظام و این دین را قبول ندارم.ما اینگونه بودیم و اینگونه فکر می کردیم و باقی بهانه به دستمان داد که یکصدا شویم و قرار نبود فردی که در همین رژیم بوده را امروز بتم کنم و حتما یا سجده اش کنم یا عکسی در ماه یا سایر کواکب ببینم.
اما قسمت جالب و البته تلخ قضیه در سرزمین نفت و گاز و منابع طبیعی بیشمار که سالها پیشتر از همین انقلاب پر از آرمان جز ثروت مندترین نقاط دنیا بود کار به جایی رسیده که تیتر اخبار "شوک تورم وارد می شود" تیتر روزانه زندگی می شود.
قبضهای گاز و آب و برق سرسام آور شده و سر به فلک کشیدن هزینه های زندگی حتی در سطوح پایین هم وجود دارد تا جایی که می بینیم مردم با چه ازدحامی وارد بانک می شوند یا آن مردی که وقتی پلیس بدهیش را بابت جریمه های پرداخت نشده اش میگوید چشمش سیاهی رفته و وسط خیابان نقش زمین می شود!!
تا کار به جایی می رسد که کسی را یارای آن نیست که در آن سرزمین بماند و به هر انگیزه وطنش را ترک میکند در جستجوی چیزی که خودش هم دقیقا هم نمی داند،او هنوز نمی داند که این طلای سیاه لکه اش هنوز بر جسم روحش باقیست و هر جا که برود یکجای کارش کمیتش لنگ است،.........انتظار طولانی و بلا تکلیفی همیشگی می شود.
و ظهر یک روز دیگر در میدان اصلی شهر همان نفت را روی تنش ریخته با گاز فندکی وجودش را به شعله های آتش می سپارد!!